آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
آرمینآرمین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

❤آرمان وآرمین❤

آرمان وآرمینم داشتن شمایعنی تمام خوشبختی

ادامه پستهای کرونایی

مامان وعلی روزپنجشنبه ازبیمارستان مرخص شدن والان دارن توخونه اکسیژن میگیرن.همسرخواهرم دوراندیشی کرده وباشروع کرونا یه کپسول اکسیژن،اتوست وتب سنج لیزری خریده وهمون کپسولومرتب شارژمیکنیم.اکسیژن خون مریضامونم درحدمطلوب نیست که امیدوارم خوب بشن ودوباره بستری نشن. آرمینی گلم هم بیشتراوقات نقاشی میکشه که یادبچگیای خودم میفتم که همیشه دفترومدادرنگیام دستم بود.واسه همین براش مرتب  ماژیک ومدادرنگی میخرم تااستعدادش شکوفابشه😉دیروزروز نوزادای نارس بود،یعنی روزآرمینی گلم که چندهفته زودتردنیااومده وبه جای ۲۰فروردین۹۷،روز۱۷اسفند۹۶دنیااومد و یه مدل قدیمی ترشد.❤❤ این نقاشیش ،منم👇 اینم هان باباشه(ماشین) واینم قطار ...
28 آبان 1399

دورهمی کرونایی

این روزاهمه خونواده که مدتهادورهم جمع نشده بودیم تویه قرنطینه مشترک توخونه مامان هستیم (همه مریض ،بی حال وکم حوصله وبی اشتها)والبته مامان وداداشم توبیمارستان.سه تادکترمبتلابه کرونا هم داریم (دوخواهرم وخانوم داداشم)که ازاول کرونا،کشیک بخشهای کرونایی بودن والان تموم درمانهای اونجاروبرای ماهم امتحان میکنن.حال مامانم وداداشم هم الحمد لله روبه بهبوده .ازروزی که مامان وداداشم بستری هستن خ بیشتربراکرونایی هاناراحت میشم وازته دل آرزومیکنم که خوب بشن وخونواده هاشون نگران نباشن وهمچنین پول درمان روداشته باشن.داروهایی که براکرونااستفاده میشه پرهزینه وکمیابه،به عنوان مثال هردوره ۵تایی آمپول رسیژن که هرکدوم توخونه داریم میزنیم ۶۰۰تومنه وبیمارستانی هاهم خ ...
22 آبان 1399

ابتلای جمعی به کرونا

دیروزبعدازبستری شدن داداش ومامانم،داروی رمدسیویرمحض احتیاط خریدیم به قیمت۲۷میلیون وازمشهدراه افتادیم وازراه باخواهرم که رادیولوژیسته رفتیم بیمارستان براسی تی.ریه من وحسین درگیری کمی داشت وخواهرم وشوهرش درگیری ریوی نداشتن.خانوم داداشمم قرنطینه توخونه مامانم بودوبعدازمثبت شدن ماهم اومدیم خونه مامان واینجابه یک مرکزکرونایی تبدیل شد.خانم داداشم که رزیدنتیشودرICUکروناگذرونده،درمان ماروتوخونه شروع کردوآمپول رسیژن رو،روزدرمیون میزنیم(برااینکه ریه هامون بدترنشه) که کمی بعداززدنش بدن دردوتب ولرزواحتقان به آدم دست میده .احساس خستگی ودرد بین دوکتفم دارم وحس بویایی وچشایی مونوبه طورکامل ازدست دادیم.امیدوارم مامانم وعلی وهمه مریضای بیمارستانا، زودترخوب بش...
20 آبان 1399

یه شب بد

امشب داداش عزیزم علی پیش خواهربزرگم سی تی کردوخواهرم گفت که ریه هاش شدیدادرگیره به خاطرکرونا وتوبیمارستان بستری شد. خ خ براش ناراحت ونگرانم وخوابم نمیبره😔 وقتی دیروزباهاش صحبت کردم اصن فکرنمیکردم که حالش بدباشه. خدایابه خودت سپردمش،خودت مواظبش باش
18 آبان 1399

کرونا

ازبیرجندکه برگشتیم آرمینی یه کم شکم دردداشت واسهال وشب دوشنبه نصفه شب بیدارشدوبیقراربودکه دیدم۳۹/۲تب داره🤒سریع شیاف دیازپام براش گذاشتم تاتشنج نکنه وبعدشم استامینوفن وهمینطورسفکسیم هم شروع کردم.لباش خشک وترک ترک شده بودونمیدونستم آیادوباره بهش شیربدم،چون هفته گذشته ازشیرگرفته بودمش.به احساسات مادرانه م غلبه کردم ودوباره شیردادنوشروع نکردم.به حدی ناراحت بودم که خواب آقاجونمودیدم(هروقت غصه دارباشم آقاجونموخواب میبینم ودلم آروم ترمیشه) خداروشکرکه حالش بعددوروزبهترشدوبعدش مامانم وحسین علائم دارشدن وامروزفهمیدم که امیرآقا همسرخواهرمم هم مثبت شده ومحبوبه خانم،داداشم علائم داره و خانمش سی تیش درگیری ریه رونشون داده.خواهرم ومحبوبه خانم پزشکن ودائم ب...
17 آبان 1399

ازشیرگرفتن آرمین

دل به دریازدموآرمین فسقلیوبعد۲سال وهفت ماه و۲۲روز،روزهفتم آبان ازشیرگرفتم.تحمل غصه دل کوچیکشوندارم ودیروزازدیدن قیافه ی غمزده ش گریه کردم.وقتی خواب بودباآرمان رفتیم وبراش کلی مدادرنگی وماژیک ودفتروبقیه ی چیزایی که دوست داره خریدیم تاباهاش سرگرم باشه (آرمینی همه ی رنگارومیدونه ماشاالله)الان خونه مامانم وفرصت مناسبی برای این کاربودچون سرگرمی اینجازیاده وباغزل بازی میکنه وگاهی سرظهرکه هواگرم میشه میبرمشون توحیاط که بازی کنن وحواسش پرت میشه،حداقل برایه مدت کوتاه. اینم بگم که الان توخراسان،فصل برداشت گل زعفرونه.زمینهای گل زعفرون مامیراث گذشتگانه وازهمون قدیماهمه کارهای کاشت وبرداشتشوبرامون انجام میدادن وزعفرون خشک شده روبرامون میاوردن وگاهی گل ها...
9 آبان 1399
1